در چشمهایت ابر می روید
و در دستانت ماه
شب در من نهال باستانی ِ ترا می پَروَرَد
با شکوفه های ِ ماه و اشک .
آینه از دست باربران افتاد
و چهره تو که در آینه جا مانده بود
تکه تکه شد
چشمت را
دختر همسایه برداشت و فرار کرد ..
ما
در اثاث کشی تو را از دست دادیم!
صدای قلب نیست
صدای پای توست
که شب ها در سینه ام می دوی
کافی ست کمی خسته شوی
کافی ست بایستی . . .
دست های تو
تصمیمم بود
باید می گرفتم و
دور می شدم
تو میدانی
از مرگ نمیترسم،
فقط،
حیف است،
هزار سال بخوابم
و خواب تو را نبینم ..
ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ
ﺍﺯ ﺩﻭﺵ ﻋﺸﻖ
ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ
ﻋﮑﺲ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻗﺎﺏ
ﯾﺎﺩ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺗﺨﺖ
ﻭ ﻗﻠﺒﻢ ﺭﺍ
ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭ ﺁﯾﻨﻪ ﺍﺕ ..
ﺩﻭﺳﺘﯽ ﭼﻤﺪﺍﻧﯽ ﺷﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ
ﺗﺎ ﻗﺸﻨﮕﯽ ِ ﺯﻧﺪﮔﯽ
ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﺑﻤﺎﻧﺪ