نور که بر صورتم می پاشد ،
آن خستگی ها
فرو شکستگی ها
همه ی سپیدی ها
داستانی از تو دارند ..
این روزها
آیینه دفتر ِ خاطرات من است .
سفید می پوشم
تا تظاهر کنم امیدوارم
به جهانی که هنوز می تواند تحمل کند
چیزهایی را
که انسان نمی تواند ..
میان این همه فرض های به درد نخور دنیا
فرض کن تو هنوز دوستم داری
و یکی ازهمین پنجشنبه ها
دلت برایم تنگ می شود
فرض کن
هیچ وقت نرفته ای
و تمام این سالها که نبودی شوخی کرده ای
فرض کن
دنیا هنوز به آدم های خیال پرداز وفادار است
و تو
میان چند میلیارد احتمال موجود
یکی از همین پنج شنبه ها
دلت برای من تنگ می شود