می خواستم بمانم،
رفتم.
می خواستم بروم،
ماندم.
نه رفتن مهم بود و
نه ماندن ..
مهم
من بودم
که نبودم .
در چشمهایت ابر می روید
و در دستانت ماه
شب در من نهال باستانی ِ ترا می پَروَرَد
با شکوفه های ِ ماه و اشک .
آینه از دست باربران افتاد
و چهره تو که در آینه جا مانده بود
تکه تکه شد
چشمت را
دختر همسایه برداشت و فرار کرد ..
ما
در اثاث کشی تو را از دست دادیم!