یکی از مزایای مامان بودن اینه که
میتونی سیب زمینی سرخ کرده رو داغ داغ سر ماهیتابه بخوری
هیشکی هم نمیزنه رو دستت بگه کمه !
فقط یه ایرونی میتونه انقدر فال حافظ بگیره
تا یکیش با مشکلش جور در بیاد !
اینایی که وقتی میرن توالت
و یه ۱ساعتی کارشون طول میکشه رو اذیت نکنین
اینا کسی رو ندارن ، مجبورن با اَفتابه درد و دل کنن !
همیشه گوشه ای از یخچال یه بطری کوچیک آب هست
که هرکسی فک میکنه فقط خودش از اون آب میخوره !
نیم کیلو باش ولی گوجه سبز باش !
یه قانونی هست که میگه :
اگه ده نفر یه دخترو بخوان
دختره درگیرِ نفر یازدهمه که اصلا وجود خارجی نداره !
یه همچین موجودات لجوجی هستن اینا …
از کم شعورترین افراد آنهایی هستند که
دو شاخه ی شارژی را که یک نفر در پریز قرار داده دکور پنداشته
آن را میکشند و دوشاخه ی شارژ خود را داخل می کنند !
فک کن :::: دخترا برن سربازی
صبحگاه:
فرمانده: پس این سربازه ها (بجای واژه سرباز برای خانمها باید بگوییم سربازه !)
کجان؟
معاون: قربان همه تا صبح بیدار بودن داشتن غیبت میکردن
ساعت 10 صبح همه بیدار میشوند...
سلام سارا جان
سلام نازنین، صبحت بخیر
عزیزم صبح قشنگ تو هم بخیر
سلام نرگس
سلام معصومه جان
مریم جون، وای از خواب بیدار میشی چه ناز میشی
..:: دانلود سریال فوق العاده تماشایی خوب ، بد ، زشت محصول نوروز ۱۳۹۳ ایران ::..
..:: لینک رایگان پرسرعت و کمکی ، قسمت 12 اضافه شد ، کیفیت بسیار عالی ::..
منتشر کننده : ایران پرود
وضعیت پخش : در حال پخش
منبع ایران فیلم
فرمت فایل : mp4
دختری ازدواج کرد و به خانه شوهر رفت ولی هرگز نمی توانست با مادرشوهرش کنار بیاید و هر روز با هم جرو بحث می کردند.
عاقبت یک روز دختر نزد داروسازی که دوست صمیمی پدرش بود رفت و از او تقاضا کرد
تاسمی به او بدهد تا بتواند مادر شوهرش را بکشد!
داروساز گفت اگر سم خطرناکی به او بدهد و مادر شوهرش کشته شود، همه به او
شک خواهند برد، پس معجونی به دختر داد و گفت که هر روز مقداری از آن را در غذای
مادر شوهر بریزد تا سم معجون کم کم در او اثر کند و او را بکشد و توصیه کرد تا در این
مدت با مادر شوهر مدارا کند تا کسی به او شک نکند.
دختر معجون را گرفت و خوشحال به خانه برگشت و هر روز مقـداری از آن را در غـذای
مادر شوهـر می ریخت و با مهربانی به او می داد.
>>|| لطفا برای مشاهده ادامه ی داستان به ادامه ی مطلب بروید ||<<
دست بالای دست بسیار است
> پسر جوانی در کتابخانه از دختری پرسید:
«مزاحمتان نمی شوم کنار دست شما بنشینم؟»
> دختر جوان با صدای بلند گفت: «نمی خواهم یک شب را با شما بگذرانم»
> تمام دانشجویان در کتابخانه به پسر که بسیار خجالت زده شده بود نگاه کردند. پس از
چند دقیقه دختر به سمت آن پسر رفت و در کنار میزش به او گفت: «من روانشناسی
پژوهش می کنم و میدانم مرد ها به چه چیزی فکر میکنند، گمان کنم شمارا خجالت زده
کردم درست است؟»
> پسر با صدای بسیار بلند گفت:
«200 دلار برای یک شب!!؟ خیلی زیاد است!!!»
> وتمام آنانی که در کتابخانه بودند به دختر نگاهی غیر عادی کردند،
پسر به گوش دختر زمزمه کرد
« من حقوق میخوانم و میدانم چطور شخص بیگناهی را گناهکار جلوه بدهم!!»
این اولین باری بود که احساس می کرد شوهرش به او خیانت
می کند . او با گوش های خودش صدای یک زن را از داخل
گوشی ، حین مکالمه با همسرش شنیده بود . باورش مشکل
بود ، همه راههای ممکن را در ذهنش مرور کرد . اول طلاق ،
ولی فکر اینکه با دو تا بچه به خانه پدر بد اخلاقش برگردد ،
دیوانه اش می کرد.
به فکرش رسید که موضوع را با مادرش در میان بگذرد ، ولی
چون خانواده اش از ابتدا با این ازدواج مخالفت می کردند .
منصرف شد . تصمیم گرفت ، خیلی صریح و رک به خود
شوهرش همه چیز را بگوید ، ولی خوب فکر کرد که او خیلی
راحت همه چیز را انکار خواهد کرد و چون دلیل قانع کننده ای
ندارد ، شاید محکوم هم بشود . تصمیم نهایی این بود که به آن
زن تلفن کند ، شاید او نمی دانست که مرد مورد علاقه اش ،
زن و دو تا بچه دارد .
تلفن به نام خودش بود این هم از زرنگی های زنانه اش به
شمار می رفت . پرینت تلفن ها را خیلی راحت گرفت . ساعت
و دقیقه ای که بوی خیانت به مشامش رسیده بود . هرگز از
خاطرش محو نمی شد ، ساعت ۴ و ۲۵ دقیقه بعد از ظهر
دوشنبه ! دستانش می لرزید ، اضطراب همه وجودش را فرا
گرفته بود ، شماره ها را تک تک و به دقت می گرفت ، یکبار
دیگر جملاتی را که از قبل آماده کرده بود در ذهنش مرور کرد .
دو زنگ بیشتر نخورد ، تلفن وصل شد ، همان صدای زنانه آشنا
گفت : « با سلام ، به شبکه تلفن بانک … خوش آمدید! »
ساعت 3 شب بود که صدای تلفن، پسری را از خواب بیدار کرد. پشت خط مادرش بود.پسر با عصبانیت گفت: چرا این وقت شب مرا از خواب بیدار کردی؟ مادر گفت: 25 سال قبل در همین موقع شب تو مرا از خواب بیدار کردی! فقط خواستم بگویم تولدت مبارک
پسر از این که دل مادرش را شکسته بود تا صبح خوابش نبرد، صبح سراغ مادرش رفت.وقتی داخل خانه شد مادرش را پشت میز تلفن با شمع نیمه سوخته یافت، ولی مادر
دیگر در این دنیا نبود!!!!!
دختر جوانی چند روز قبل از عروسی آبله سختی گرفت و
بستری شد. نامزد وی به عیادتش رفت و در میان صحبتهایش از
درد چشم خود نالید.. بیماری زن شدت گرفت و آبله تمام
صورتش را پوشاند. مرد جوان عصازنان به عیادت نامزدش میرفت
و از درد چشم مینالید. موعد عروسی فرا رسید....زن نگران
صورت خود که آبله آنرا از شکل انداخته بود و شوهر هم که کور
شده بود. مردم میگفتند چه خوب عروس نازیبا همان بهتر که
شوهرش نابینا باشد. 20 سال بعد از ازدواج زن از دنیا رفت، مرد
عصایش را کنار گذاشت و چشمانش را گشود. همه تعجب
کردند. مرد گفت: "من کاری جز شرط عشق را به جا نیاوردم!!!!