اگر با گرگ ها زندگى میکنى
دریدن پیشکش حداقل زوزه کشیدن را بیاموز
ادمها فقط ادمند نه بیشتر و نه کمتر…
اگر کمتر از ان چیزی که هستند نگاهشان کنی انهاراشکسته ای
و اگر بیشتر از ان حسابشان کنی تورا میشکنند
بین این ادمها فقط بایدعاقلانه زندگی کرد نه عاشقانه
سلامتی حرفهایی رو که باید نگمو میزنم
سلامتی رفیقم که واسش رگمو میزنم
در چشم هایت نگاه کردم
تمام زیبایی های آفرینش خدا را دیدم
جو نگیردت بابا تو چشمات خودمو دیدم
اگر مردونگی مرده
اگه رفاقت ها رنگ باخته
اگه عشق دیگه معنایی نداره
اگه دنیا پر از نامردیه
اگه آرامش نیست
به تو چه تو که نه مرد بودی نه رفیق
ازت چنین انتظاری نداشتم که همچنین کاری کنی
نه تنها من بلکه خانواده خودت هم از این کارت ناراحت شدن
نمیخوام بگم ولی مجبورم بگم
بخدا اگه یه دفعه دیگه فقط یه دفعه دیگه بشنوم
که اینجورکاری رو کردی شاید مجبوربشم
یه جور دیگه رفتارکنم اصلأ چه دلیلی داشت تو این کاروکنی؟
روشن گذاشتن لامپ اونم تو اوج مصرف برق
افروخته یک به یک سه چوبه ى کبریت در دل ِ شب
نخستین براى دیدن تمامى ِ رخسارت
دومین براى دیدن ِ چشمان ات
آخرین براى دیدن ِ دهان ات
و تاریکى کامل تا آن همه را یک جا به یاد آرم
در آن حال که به آغوشت مىفشارم
باید می دانستم
سرانجام
تو را
از اینجا خواهد برد
این جاده
که زیر پای تو نشسته بود
آنجا که تو ایستاده بودی
اینک
باد میوزد
قول بده که خواهی آمد
اما هرگز نیا
اگر بیایی
همه چیز خراب می شود
دیگر نمی توانم
این گونه با اشتیاق
به دریا و جاده خیره شوم
من خو کرده ام
به این انتظار
به این پرسه زدن ها
در اسکله و ایستگاه
اگر بیایی
من چشم به راه چه کسی بمانم ؟
روی دست شب مانده ام
منی که
تو روی دستم مانده ای ..
شانه های شب می شکند آخر