چند دقیقه وقت داری!

سرگرمی وتفریحی-پیامک اس ام اس-داستان کوتاه-فال روزانه-اپدیت نودوسریال نود32-عکس داغ-لباس عروس -لباس مجلسی-لباس زنانه دخترانه -مدل های جدید مانتو-

چند دقیقه وقت داری!

سرگرمی وتفریحی-پیامک اس ام اس-داستان کوتاه-فال روزانه-اپدیت نودوسریال نود32-عکس داغ-لباس عروس -لباس مجلسی-لباس زنانه دخترانه -مدل های جدید مانتو-

اس ام اس شهادت امام موسی کاظم علیه السلام

اس ام اس شهادت امام موسی کاظم

اس ام اس شهادت امام موسی کاظم

اس ام اس شهادت امام موسی کاظم علیه السلام

sms imam musa kazim

امام کاظم ع :

بهترین عبادت بعد از شناخت خداوند، انتظار فرج است

برای تعجیل در فرجش و عمل به این حدیث نورانی دعای فرج را فراموش نکنیم

اس ام اس شهادت امام موسی کاظم علیه السلام

sms imam musa kazim

یا حضرت معصومه، ای یادگار زهرا

بزم عزا به پا کن امشب برای بابا

ای شیعیان بیارید عطر و گلاب و قرآن

موسی بن جعفر آزاد، گردد ز کنج زندان

شهادت غریبانه ی امام کاظم-ع تسلیت باد

اس ام اس شهادت امام موسی کاظم علیه السلام

sms imam musa kazim

امام کاظم ع :

هر که خشم خود را از مردم باز دارد

خداوند عذاب روز قیامت را از او باز می دارد

اس ام اس شهادت امام موسی کاظم علیه السلام

sms imam musa kazim

خدایا بحق امام کاظم ع، توفیق کظم غیظ در لحظات

سخت امتحان را به همه ما عطا بفرما

آمین

• 

ادامه مطلب ...

رمز بسم الله...


 گویند مردی بود منافق اما زنی داشت مومن و متدین.


این زن تمام کارهایش را با

"بسم الله"

آغاز می کرد. شوهرش از توسل جستن او به این نام مبارک بسیار غضبناک می شد و

سعی می کرد که او را از این عادت منصرف کند.


روزی کیسه ای پر از طلا به زن داد تا آن را به عنوان امانت نکه دارد زن آن را گرفت و با

گفتن " بسم الله الرحمن الرحیم"

در پارچه ای پیچید و با " بسم الله " آن را در گوشه ای از خانه پنهان کرد،

شوهرش مخفیانه آن طلا را دزدید و به دریا انداخت تا همسرش را محکوم و خجالت زده

کند و "بسم الله" را بی ارزش جلوه دهد.

 

ادامه مطلب ...

شکل خدا...



یه روزی،روزگاری یه خانواده سه نفری بودن،یه پسر کوچولو بود با مادر و پدرش،بعد از یه

مدتی خدا یه داداش کوچولوی خوشگل به پسر کوچولوی قصه ما میده،بعد از چند روز که

 از تولد نوزاد گذشت،پسر کوچولو هی به مامان و باباش اصرار میکنه که اونو با نوزاد تنها

بذارن،اما مامان و باباش میترسن که پسر کوچولو حسودی کنه و یه بلایی سر داداش

کوچولوش بیاره،اصرار های پسر کوچوی قصه اونقدر زیاد شد که پدر مادرش تصمیم

 گرفتن این کارو بکنن،اما در پشت اتاق مواظبش بودن، پسر کوچولو که با برادرش تنها

 شد... خم شد روی سرش و گفت: داداش کوچولو! تو تازه از پیش خدا اومدی! به من

بگو قیافه خدا چه شکلیه چون داره کم کم یادم می ره؟!!!!!!