به کدام سو
به چه شدت افتادم
که مادرم هنوز درد زا دارد
و افسانه های کوچک چینی را
از جیبش بیرون نمی آورد
نیمی از تابستان نگذشته بود
که زردآلوها را می چیدیم
بر قیرگونی پشت بام
لواشک سبز می شد !
ببار باران ، ببار
مرا چه باک ز باران !؟
مدتهاست
گیسوان ِ تو چتری نگشوده اند..
خیس مانده ام !
همین ..
پرندگان پشت بام را دوست دارم
دانههایی را که هر روز برایشان میریزم
در میان آنها
یک پرندهی بیمعرفت هست
که میدانم روزی به آسمان خواهد رفت
و برنمی گردد.
من او را بیشتر دوست دارم