زندگی شاید
افروختن سیگاری باشد
در فاصله ی رخوتناک دو همآغوشی
کافی ست کمی دل ات گرفته باشد
غروب ها؛
همه شان جمعه می شوند
میگویند بهار آمده و من نمیبینم
عید شده و من حس نمیکنم
سال نو شده و همه چیز هنوز تکراری ست
شما را نمیدانــــــــم
من که هنــــــــــوز
در غروبِ آخرین روزِ اسفند جا مانده ام . .
بهار هنوز عمقی ندارد
فقط باد است که سفر می کند
از درختی به درختی.
عشق یعنی مرا جغرافیا درکار نباشد
یعنی ترا تاریخ درکار نباشد ..
یعنی تو با صدای من سخن گویی ..
با چشمان من ببینی ..
و جهان را با انگشتان من کشف کنی ..