یک روزمسئول فروش ،منشی دفتر و مدیرشرکت برای ناهاربه
سمت سلف سرویس قدم می زدند.
ناگهان چراغ جادویی روی زمین پیداکرده،
آن را لمس می کنندوغول چراغ ظاهرمی شود.غول میگه:
من برای هرکدام ازشمایک آرزو رابرآورده می کنم...
منشی می پره جلو ومیگه:«اول من ،اول من!...
من میخوام که توی باهاماس باشم،سوار یه قایق بادبانی شیک وهیچ نگرانی وغمی از
دنیانداشته باشم.»...پوووف!منشی ناپدیدمیشه...
عروس :خودت بگو خلافت چیه؟
داماد :فقط ادامس زیاد میجوم.
آدامس !!!! حالا چرا آدامس میجوی ؟
بو سیگارو از بین میبره
مگه سیگار میکشی؟
اره بعد از عرق حال میده
مگه عرق میخوری؟
اره گیرایی تریاک رو زیاد میکنه
مگه تریاک میکشی؟
اره از بیکاری بهتره
مگه بیکاری؟
اره خوب همیشه که نمیشه دزدی کرد
مگه دزدی هم میکنی ؟
نه بعد اینکه از زندان اومدم بیرون دیگه دزدی نکردم .
مگه زندان بودی ؟
الکی فرستادنم اون تو . من که نکشتم طرف رو
با اصرار از شوهرش می خواهد که طلاقش دهد.
شوهرش می گوید چرا؟ ما که زندگی خوبی داریم.
از زن اصرار و از شوهر انکار.
در نهایت شوهر با سرسختی زیاد می پذیرد، به شرط و شروط ها.
زن مشتاقانه انتظار می کشد شرح شروط را.
تمام 1364 سکه بهار آزادی مهریه آت را می باید ببخشی .
زن با کمال میل می پذیرد.
در دفترخانه مرد رو به زن کرده و می گوید حال که جدا شدیم
. لیکن تنها به یک سوالم جواب بده .
زن می پذیرد.
چه چیز باعث شد اصرار بر جدایی داشته باشی و به خاطر آن حاضر
شوی قید مهریه ات که با آن دشواری حین بله برون پدر و مادرت به گردنم
انداختن را بزنی .
زن با لبخندی شیطنت آمیز جواب داد :طاقت شنیدن داری؟
ادامه مطلب ...
دست بالای دست بسیار است
> پسر جوانی در کتابخانه از دختری پرسید:
«مزاحمتان نمی شوم کنار دست شما بنشینم؟»
> دختر جوان با صدای بلند گفت: «نمی خواهم یک شب را با شما بگذرانم»
> تمام دانشجویان در کتابخانه به پسر که بسیار خجالت زده شده بود نگاه کردند. پس از
چند دقیقه دختر به سمت آن پسر رفت و در کنار میزش به او گفت: «من روانشناسی
پژوهش می کنم و میدانم مرد ها به چه چیزی فکر میکنند، گمان کنم شمارا خجالت زده
کردم درست است؟»
> پسر با صدای بسیار بلند گفت:
«200 دلار برای یک شب!!؟ خیلی زیاد است!!!»
> وتمام آنانی که در کتابخانه بودند به دختر نگاهی غیر عادی کردند،
پسر به گوش دختر زمزمه کرد
« من حقوق میخوانم و میدانم چطور شخص بیگناهی را گناهکار جلوه بدهم!!»
این اولین باری بود که احساس می کرد شوهرش به او خیانت
می کند . او با گوش های خودش صدای یک زن را از داخل
گوشی ، حین مکالمه با همسرش شنیده بود . باورش مشکل
بود ، همه راههای ممکن را در ذهنش مرور کرد . اول طلاق ،
ولی فکر اینکه با دو تا بچه به خانه پدر بد اخلاقش برگردد ،
دیوانه اش می کرد.
به فکرش رسید که موضوع را با مادرش در میان بگذرد ، ولی
چون خانواده اش از ابتدا با این ازدواج مخالفت می کردند .
منصرف شد . تصمیم گرفت ، خیلی صریح و رک به خود
شوهرش همه چیز را بگوید ، ولی خوب فکر کرد که او خیلی
راحت همه چیز را انکار خواهد کرد و چون دلیل قانع کننده ای
ندارد ، شاید محکوم هم بشود . تصمیم نهایی این بود که به آن
زن تلفن کند ، شاید او نمی دانست که مرد مورد علاقه اش ،
زن و دو تا بچه دارد .
تلفن به نام خودش بود این هم از زرنگی های زنانه اش به
شمار می رفت . پرینت تلفن ها را خیلی راحت گرفت . ساعت
و دقیقه ای که بوی خیانت به مشامش رسیده بود . هرگز از
خاطرش محو نمی شد ، ساعت ۴ و ۲۵ دقیقه بعد از ظهر
دوشنبه ! دستانش می لرزید ، اضطراب همه وجودش را فرا
گرفته بود ، شماره ها را تک تک و به دقت می گرفت ، یکبار
دیگر جملاتی را که از قبل آماده کرده بود در ذهنش مرور کرد .
دو زنگ بیشتر نخورد ، تلفن وصل شد ، همان صدای زنانه آشنا
گفت : « با سلام ، به شبکه تلفن بانک … خوش آمدید! »
می توانی خوشحال باشی، چون من دختر کم توقعی هستم.اگر می گویم باید تحصیلکرده باشی، فقط به خاطر این است که بتوانی خیال کنی بیشتر از من می فهمی! اگر می گویم بایدخوش قیافه باشی، فقط به خاطر این است که همه با دیدن مابگویند"داماد سر است!" و تو اعتماد به نفست هی بالاتر برود
اگر می گویم باید ماشین بزرگ و با تجهیزات کامل داشته باشی، فقط به این خاطر است که وقتی هر سال به مسافرت دور ایران می رویم توی ماشین خودمان بخوابیم و بی خود پول
هتل ندهیم!
اگر از تو خانه می خواهم، به خاطر این است که خود را در خانه ای به تو بسپارم که تا آخر عمر در و دیوارآن، خاطره اش را برایم حفظ کنند و هرگوشه اش یادآور تو و آن شب باشد!
اگر عروسی آن چنانی می خواهم، فقط به خاطر این است که فرصتی به تو داده باشم تا بتوانی به من نشان بدهی چقدر مرا دوست داری و چقدر منتظر شب عروسیمان بوده ای
اگر دوست دارم ویلای اختصاصی کنار دریا داشته باشی، فقط به خاطر این است که از عشق بازی کنار دریا خوشم می آید... جلوی چشم همه هم که نمیشود!
اگر می گویم هرسال برویم یک کشور را ببینیم، فقط به خاطراین است که سالها دلم می خواست جواب این سوال را بدانم که آیا واقعا "به هرکجا که روی آسمان همین رنگ است"؟! اگر تو به من کمک نکنی تا جواب سوالاتم را پیدا کنم، پس چهکسی کمکم کند؟ اگر از تو توقع دیگری ندارم، به خاطر این است که به تو ثابت
کنم چقدر برایم عزیزی!
و بالاخره...
اگر جهیزیه چندانی با خودم نمی آورم، فقط به خاطر این است که به من ثابتشود تو مرا بدون جهیزیه سنگین هم دوست داری و عشقمان فارغ از رنگ وریای مادیات است
مرد جوانی نزد پدر خود رفت و به او گفت :
- می خواهم ازدواج کنم . پدر خوشحال شد و پرسید :
یک زوج انگلیسی در اوایل 60 سالگی، در یک رستوران کوچیک رمانتیک سی و پنجمین سالگرد ازدواجشان را جشن گرفته بودن.
دو تا بلیط برای خطوط مسافربری جدید و شیک QM2در دستش ظاهر شد.
حالا نوبت آقا بود، چند لحظه با خودش فکر کرد و گفت:
باید یه جوری از شر زن پیرم خلاص بشم باید یه دختر خوشگل گیرم بیاد و بعد با کمال پر رویی گفت : خب، این خیلی رمانتیکه ولی چنین موقعیتی فقط یک بار در زندگی آدم اتفاق می افته ، بنابر این، خیلی متاسفم عزیزم ولی آرزوی من اینه که همسری 30 سال جوانتر از خودم داشته باشم.
خانم و پری واقعا نا امید شده بودن ولی آرزو، آرزوه دیگه
پری چوب جادوییش و چرخوند و.........
اجی مجی لا ترجی
و آقا 92 ساله شد!
خانمش تا چشمش به صورت پر از چروک و دستان لرزان همسر پیرش افتاد از جاش بلافاصله بلند شد و گفت تو دیگه همسر من نیستی پیرمرد !!
مرد با چشمانی گریان بدنبال همسرش با پشتی خمیده می دوید و می گفت : من عاشقتم !!! حتما پیرمرد این جمله حکیم ارد بزرگ رو نشنیده بود که : مردی که همسرش را به درشتی بیرون می کند ، به اشک به دنبالش خواهد دوید .
منبع:da3tanekotah.persianblog