بر لبم کس خنده ای هرگز مدید الا مگر
در میان گریه بر احوال خود خندیده ام
همه خفتند به غیر از من و پروانه و شمع
قصه ی ما دو سه دیوانه دراز است هنوز !
تسبیح شیخ پاره شد و دانه دانه شد
از بس که استخاره زدم تا ببینمت !
تا رفته ای ، شمار شب و روزها کنم
ایام عمر من همه یوم الحساب بود !
بی تو هر روز مرا ماهی و هر شب سالی است
شب چنین ، روز چنان ، آه چه مشکل حالی است !