تو خیسِ بارانی
اما من مثل اتاق زیر شیروانی پُر از خاطره بارانم …
طب سوزنی عجیبی ست مرور خاطراتت
تمام سوزن ها یکجا در قلب آدم فرو می رود !
طوری خاطره بسازید که
بعد از شما هم بتواند زندگی کند …
تمام خاطراتمان را مرور کرده ام
زیر همه ی اشک هایم خط کشیده ام
همه ی صبرم را “حفظ” کرده ام
فقط دعایم کن که در “امتحان” نبودنت “رد” نشوم !
روزی خواهیم فهمید
از زندگی هیچ نداریم جز خاطره ای که رهایمان نمیکند …
تو مال من بودی اما صاحبت کسی دیگر شد
تمام سهم الارث من از تو “خاطراتت” شد !
عشق هیچگاه نمی میرد
تنها از لبخند به اشک
از اشک به خاطره
و از خاطره به لبخند تغییر ماهیت میدهد !
وقتى حالت خوب نیست
خاطره ها زودتر از همه میان عیادتت …
تقصیر از من است
آن زمان که گفتی قول بده همیشه کنارم بمانی
یادم رفت بپرسم کنار خودت یا خاطره هایت !
به خاطراتت بگو اینقدر توی دست و پای من نباشند
دیروز یکبار دیگر جلوی همان نیمکت همیشگی زمین خوردم !
تو نیستی و خاطراتت ضعیف گیر آورده اند !
اشک تنها خاطره ایست که این روزها از تو به “یادگار” دارم !
ما خاطره ها را می سازیم
و خاطره ها ما را ویران می کنند …
جز خاطره ، هرکه رفت باز نیامد !
ﭘﺸﺖ ﻫﺮ ﺗﻮﭖ ، ﮐﻮﺩﮐﯽ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ
ﭘﺸﺖ ﻫﺮ ﺧﺎﻃﺮﻩ ، ﺍﺷﮑﯽ …
ضربدر هاى قرمز میزنم به خاطراتم این روزها
که یادم بماند که یادم نماند این روزها …
می خواهم مُچاله و خیس در آغوشش بمانم !
از پهن شدن بر بند خاطرات بیزارم …
قبل از اینکه بیایی خواب نمیدیدم
قبل از اینکه بروی هم …
اما چند وقتی است با چشمانی باز
نیمه های روز و حتی ایستاده میان هجوم آدمها هم خواب می بینم !
خواب هایی واضح ، روشن و با جزئیات و تلخ !
دیگر خاطرت عزیز نیست ولی خاطراتت …
چه بیهوده اختراع شد
سَم ، شکنجه ، تیغ ، چوبه ی دار و امثال اینها !
وقتی یک خاطره می تواند نفست را بند بیاورد
زمین گیرت کند
تو را به گریه بیندازد
خونت را به جوش آورد و …
قرار بگذار
هرجای دنیا که باشی به دیدار تو خواهم آمد
چمدان خاطره ها را هم خواهم آورد …
اگر خاطره های خوب می مانند
پس آسوده خاطرباش که همیشه در خاطرم می مانی !
کاش میشد خاطرات را جمع کرد
و در حیاط خلوت خانه آتش زد تا خاکسترش را باد ببرد !
من خاطرت را می خواستم نه خاطره ات را
و دریغا که سهم من از تو ، شد کوله باری از خاطره