برای حرفی که میزنی فکر کن
چون دلی که بشکند صدایش را نمیفهمی
ولی نفرینش به زمین می اندازدت
من بدهکار توام ای مادر
همه جانی که به من بخشیدی
لحظاتی که برای امن من جنگیدی
و بدهکار توام عمرت را
روزهایی که ز من رنجیدی
اشک ها دزدیدی و به من خندیدی
من بدهکار توام ای مادر
این روزا از هر دستی که بدی
از همون دست بدهکار میشی !
آرام بر گونه هایم میلغزد تاوانِ بی فکری های دیروز
کاش بیهوده نمی تاختم !
بر آنم که هم قافیه بودن
“مرد” با “درد” اتفاقی نیست
ﻣﻮﻧﺪﻧﯽ ﺭﺍﻫﺸﻮ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯿﮑﻨﻪ
ﺭﻓﺘﻨﯽ ، ﺑﻬﺎﻧﺸﻮ …
مادری که هر روز ﺭﺍﻫﺮﻭﻫﺎ ﺭﺍ ﺟﺎﺭﻭ ﻣﯿﮑﺸﺪ
ﭘﻮﮐﯽ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻧﺶ ﺭﺍ ﻗﺎﯾﻢ ﻣﯿﮑﻨﺪ
ﻭ ﺭﻧﮓ ﺩﮐﻤﻪ ﻫﺎﯼ ﻟﺒﺎﺳﺶ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻓﺮﻕ دارد
هیچوقت به ﺍﻟﻤﭙﯿﮏ نرﻓﺘﻪ ﺍما یک ﻗﻬﺮﻣﺎﻥ ﺍﺳﺖ …
تمام شادی دنیای قلبم
وجود مهربان و گرم باباست
اگر روزی نباشد او کنارم
برایم روز مرگ آرزوهاست
شده بابا پناه لحظه هایم
تجلی بخش رویاهای فرداست
پس از مادر که شد خاموش چون شمع
پدر تنها چراغ خانه ماست
شده او تکیه گاه آخرینم
برایم بهترین بابای دنیاست
پدر را دوست دارم ، میپرستم
الهی او بماند تا که دنیاست …
شعر از سوزان قاسمیان
وقتی انسان تمام عمر کار بکند
لحظه ای فرا می رسد که در می یابد کارهای دیگری نیز می توانسته بکند
مثلا : عاشق شود و زیر باران قدم بزند…
به دنیا و مشکلاتش و لو برای چند ساعت فکر نکند…
از گرمی دست معشوق گُر بگیرد…
ولی حالا چند حساب بانکی دارد
چندین مرضِ سبُک و نیم دو جین قرص برای نفس کشیدن…
از این رو تاسف می خورد !
برای شنیدن صدایی که دوستش می داری ، همین لحظه هم بسیار دیر است
افسوس خواهی خورد زمانی که از آن سوی سیم ها کسی بی احساس می گوید :
برقراری ارتباط با مشترک مورد نظر مقدور نمی باشد …
آدم های ساده را دوست دارم
همان ها که بدی هیچکس را باور ندارند
همان ها که برای همه لبخند دارند
همان ها که همیشه هستند ، برای همه هستند
آدمهای ساده را باید مثل یک تابلوی نقاشی ساعتها تماشا کرد
عمرشان کوتاه است بس که هر کسی از راه می رسد
یا ازشان سو استفاده می کند یا زمینشان میزند یا درس ساده نبودن بهشان می دهد
آدم های ساده را دوست دارم چون بوی ناب “آدم” میدهند !
مهم نیست متولد دهه پنجاه یا دهه شصت یا دهه هفتاد باشی
مهم اینه که “فروردینی” باشی !