از وقتی که شماره شو به بلَک لیست گوشیم انتقال دادم چند ماهی میگذره…
شیش،هفت تا اس داده بود که چند هفته بعد خوندمشون.
اون موقع از دستش عاصی بودم. واقعاً اذیت میکرد.
یه شب با یه شماره دیگه اس داد برا همین نرفت تو بلک لیستم
نوشته بودکه اگه میخوای دیگه اس ندم بهت،یه چیزی بگو.
بدون معطلی جواب دادم و همون چیزی رو که میخواست
براش فرستادم چون واقعاً دیگه نمیخواستم اس.ام.اساشو ببینم.
دیگه ا………س نداد
نمیدونم اصلاً چی شد که اینطور شد. دیگه سراغمو نگرفت
انگار نه انگار که من “هستم”
-1روش جزوه ای(مخصوص دانشجویان):دراین روش شمادر راه پله دانشگاه کمین کرده
ومقداری برگه دستتون میگیریدوسوژه مورد نظر را مدنظرگرفته،دراین هنگام برخورد
شدیدی باطرف کرده وبرگه هاپخش زمین میشوندوشادوماد خم میشه وبرگه هاروجمع
میکنه ویه دل نه صد دل زیرچشی عاشق شمامیشه!
شانس های ازدواج این روش:دکتر،مهندس،من و...(کمترین احتمال)
-2روش اشرف خانومی:دراین روش شمابه همراه اشرف خانوم ودوستان دم درنشسته
وسبزی پاک میکنید،کلم خوردکرده وسرکه اضافه میکنید،پس ازچندروزآنهاشماراعروس
گلم صداکرده وصاحب خواستگارمیشوید!!!
شانس های ازدواج این روش:رضاکچل،اکبرقصاب،علی مکانیک،موری عقرب،
بهزادکلاغ ومن و...
-3روش پلاستیکی:دراین روش شمابرای خریدمیوه وسبزی به بیرون رفتیدوموقع برگشت
کلی پلاستیک دردست دارید،دراین هنگام یهو یکی میگه آبجی بذارکمکتون کنم!و
یه دل نه صددل ارسرتا ته کوچه عاشقتون میشه!!!
شانس های ازدواج:فردین،بهروز وثوق،داداش کایکو،ملوان زبل ومن و...
سال های سال بود که دو برادر در مزرعه ای که از پدرشان به ارث رسیده بود با هم
زندگی میکردند. یک روز به خاطر یک سوء تفاهم کوچک،
با هم جرو بحث کردند. پس از چند هفته سکوت، اختلاف آنها زیاد شد و کار به جایی
رسید که از هم جدا شدند.
از دست بر قضا یک روز صبح در خانه برادر بزرگ تر به صدا درآمد. وقتی در را باز کرد،
مرد نجـاری را دید. نجـار گفت:
من چند روزی است که دنبال کار می گردم،
فکرکردم شاید شما کمی خرده کاری در خانه و مزرعه داشته باشید،
آیا امکان دارد که کمکتان کنم؟
اصفهانیه توی اتوبان با سرعت ۱۸۰ کیلومتر می رفته که پلیس با دوربینش شکارش
می کنه و ماشینش رو متوقف می کنه. پلیس میاد کنار ماشین
و میگه گواهینامه و کارت ماشین !
یارو با لهجه ی غلیظ اصفهانی میگه :من گواهینامه ندارم. این ماشینم مالی من نیست
کارتا ایناشم پیشی من نیست … راستیش من صاحب ماشینا کشتم ا جنازاشم
انداختم تو صندوق عقب. چاقوشم صندلی عقب گذاشتم. حالاوم داشتم میرفتم از مرز
فرار کونم که شوما منو گیریفتین …
ادامه مطلب ...
پسر زنی به سفر دوری رفته بود و ماه ها بود که از او خبری نداشتند.
بنابراین زن دعا می کرد که او سالم به خانه باز گردد. این زن هر روز به تعداد اعضاء
خانواده اش نان می پخت و همیشه یک نان اضافه هم می پخت و پشت
پنجره می گذاشت تا رهگذری گرسنه که از آنجا می گذشت نان را بر دارد. هر روز مردی
گوژ پشت از آنجا می گذشت و نان را بر میداشت و به جای آنکه از او
تشکر کند می گفت: «کار پلیدی که بکنید با شما می ماند و هر کار نیکی که انجام
دهید به شما باز می گردد ادامه مطلب ...
پیرمردی اسبی داشت و با آن اسب زمینش را شخم میزد.
روزی آن اسب از دست پیرمرد فرار کرد و در صحرا گم شد.
همسایگان برای ابراز همدردی با پیرمرد، به نزد او آمدند و گفتند:
عجب بد شانسیای آوردی
پیرمرد جواب داد: بد شانسی؟ خوش شانسی؟ کسی چه میداند؟
چندی بعد اسب پیرمرد به همراه چند اسب وحشی دیگر
به خانهی پیرمرد بازگشت.
اینبار همسایگان با خوشحالی به او گفتند:
عجب خوش شانسیای
آوردی!اما پیرم
رد جواب داد: خوش شانسی؟ بد شانسی؟ کسی چه میداند؟