می دونست دلم اسیره ولی رفت
می دونست گریه ام می گیره ولی رفت
می دونست تنهایی سخته ، می دونست
می تونست باهام بمونه ، نتونست
می دونست دلم شکسته ولی رفت
غم اون تو دل نشسته ولی رفت
تو دنیایی که جای آرزوهاست
کسی جز تو منو عاشق نمیخواد
بیا تا تکیه گاه من تو باشی
دلم مثل خودت تنهای تنهاست
آدمهای خوب از یاد نمیرن از دل نمیرن از ذهن نمیرن
ولی زودتر از اینکه فکرش رو بکنی از پیشت میرن
می خوابم تا فراموش کنم
رفته ای ولی صبح تنهایی بیدارم می کند
می زند باران نفرت بر پشت شیشه
حکم قلبم را نوشتن تنهایی تا به همیشه
من و تو چشمان یک صورتیم
با همیم و چه تنهاییم !
میزنم کبریت بر تنهایی ام
تا بسوزد ریشه بیتابی ام
میروم تا هر چه غم پارو کنم
خانه ام را باز هم جارو کنم
من بودم و تنهایی و خاطرهی تو
کسی آمد ، مرا برد ، تنهایی ام را گرفت ولی خاطره ات باقی ماند
برف میبارد
به آخر خیابان رسیده ام
پشت سرم را نگاه می کنم و رد پای تنهایی ام را می ببینم
که از دوردست ها شروع شده است
به نام خالقی که تنهاست
ولی تنهایی را برای مخلوقاتش نمی پسندد
چون خیالت همه شب مونس و دمساز من است
شرم دارم که شکایت کنم از تنهایی
به سراغ من اگر میایی تند و آهسته چه فرقی دارد ؟
تو به هر جور که دلت خواست بیا !
مثل سهراب دگر جنس تنهایی من چینی نیست که ترک بر دارد
مثل آهن شده است چینی نازک تنهایی من !
شب پر از ترانه میشه با تو
قصه عاشقانه میشه با تو
باغ پاییزی تنهایی من
باغ پر از جوانه میشه با تو
با اینکه از تنهایی می ترسم
اما دوست دارم توی قلب تو تنهای تنها باشم
در عشق اگر عذاب دنیا بکشی
با اشک دو دیده طرح دریا بکشی
تا خلوت من هزار غربت باقی ست
تنها نشدی که درد تنها بکشی
رفتن و نموندن
رسم عاشقی همینست
مواظب خودت باش
تنهایی در کمینست
خداحافظ دیگه کاری ندارم
نمی مونی و اصراری ندارم
دیگه عشقی میون من و تو نیست
دیگه راهی به جز تنها شدن نیست
تو که رفتی غم دوریت
خراب و خورد و پیرم کرد
دوباره درد تنهایی
توی دستاش اسیرم کرد