تو میدانی
از مرگ نمیترسم،
فقط،
حیف است،
هزار سال بخوابم
و خواب تو را نبینم ..
ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ
ﺍﺯ ﺩﻭﺵ ﻋﺸﻖ
ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ
ﻋﮑﺲ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻗﺎﺏ
ﯾﺎﺩ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺗﺨﺖ
ﻭ ﻗﻠﺒﻢ ﺭﺍ
ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭ ﺁﯾﻨﻪ ﺍﺕ ..
ﺩﻭﺳﺘﯽ ﭼﻤﺪﺍﻧﯽ ﺷﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ
ﺗﺎ ﻗﺸﻨﮕﯽ ِ ﺯﻧﺪﮔﯽ
ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﺑﻤﺎﻧﺪ
نور که بر صورتم می پاشد ،
آن خستگی ها
فرو شکستگی ها
همه ی سپیدی ها
داستانی از تو دارند ..
این روزها
آیینه دفتر ِ خاطرات من است .
سفید می پوشم
تا تظاهر کنم امیدوارم
به جهانی که هنوز می تواند تحمل کند
چیزهایی را
که انسان نمی تواند ..