در دفتر خاطراتم نوشتم : عشق زیباست
معلم دفتر را دید و گفت : این رویاست !
گفتم : معلم تو از عشق چیزی میدانی ؟
گفت : در عالم عشق ، عاشق همیشه تنهاست
از این نامهربونی ها دارم از غصه میمیرم
تو ای رفیق تنهایی یه روز دستاتو می گیرم
هیچ کس ویرانیم را حس نکرد
وسعت تنهائیم را حس نکرد
در میان خنده های تلخ من
گریه پنهانیم را حس نکرد
در هجوم لحظه های بی کسی
درد بی کس ماندنم را حس نکرد
آن که با آغاز من مانوس بود
لحظه پایانیم را حس نکرد
روزگاری جاده ای بودم غرق تردد
جاده ای که از رفت و آمد لحظه ای خالی نمی شد
من که بسیار غریبان را به آبادی رساندم
عاقبت خود ماندم و ویرانه و تنهایی خود
تو ستاره منی در شب های بی ستاره
تنهام نذاری بری که تنها میشم دوباره
تن های ما تنهاست
دلهای ما با هم
دل از تو لبریزست
تنهای تنها هم
عشق من ! با تو نگاهم زیباست
ابرهای تیره ی غم رسواست
شعر و غزل بهانه اند که بگویم
آری ، بی تو این دل تنهاست
امشب برای گریه ام یک شانه می خواهم که نیست
در این خرابات جهان یک خانه می خواهم که نیست
در غربت چشمان تو ، تنهاییم آواره شد
در وصف این نامردمان یک واژه می خواهم که نیست
مثل آتیش تو صحرا
یا که طوفان تو دریا
مثل ظلمت توی شب ها
جون به لب موندم و تنها