تو یک نامی
من هزار دهان
تو یک عطری
من هزار جهت
تو یک مقصدی
من هزار مسافر
عشق
چنان به ناگهان
که سنگی
از آسمان
اگر عقل امروزم را داشتم
کارهای دیروزم را نمی کردم . . .
.
.
.
.
.
.
.
.
ولی اگر کارهای دیروزم را نمی کردم
عقل امروزم را نداشتم.!!
بار اول که دیدمش تو کوچه بود...
یه لباس گل گلی تنش بود...با موهای بلند و خرمایی...
اومد طرفم و گفت داداشی؟میای باهام بازی کنی؟از چشمای نازش التماس
می بارید...خیلی کوچیک بودم اما دلم لرزید...
تو همون نگاه اول عاشقش شدم...
سه سال ازش بزرگتر بودم...قبول کردم و کلی بازی کردیم!اخرش گفت:
تو بهترین داداش دنیایی...سالها گذشت هر روز خودم تا مدرسه می بردمش...
هر روز به عشق دیدنش بیدار میشدم...
اما اون همیشه میگفت:تو بهترین داداش دنیایی...
داغون شدم که عشقم منو داداش صدا میزنه...
دوستت دارم
مانند آن آرزویی که نباید !
مانند آن خواسته ای که هرگز !
مانند آن لبخندی که مبادا برلب
بی تو بیایید .
با مرگ جدی باش
و با زندگی شوخی کن
درست مثل وقتی که
زندگی برایت جدیست
و مرگ را به شوخی گرفتهای
این را جنازهی زندهای میگفت
که از نظمِ گورستان گریخته بود