چند دقیقه وقت داری!

سرگرمی وتفریحی-پیامک اس ام اس-داستان کوتاه-فال روزانه-اپدیت نودوسریال نود32-عکس داغ-لباس عروس -لباس مجلسی-لباس زنانه دخترانه -مدل های جدید مانتو-

چند دقیقه وقت داری!

سرگرمی وتفریحی-پیامک اس ام اس-داستان کوتاه-فال روزانه-اپدیت نودوسریال نود32-عکس داغ-لباس عروس -لباس مجلسی-لباس زنانه دخترانه -مدل های جدید مانتو-

داستان کودکی چارلی چاپلین

از نظر صدا نیز همیشه ناراحتی‌هایی برای مادرم پیش می‌آمد. صدای او هیچ وقت قوی نبود و با کم‌ترین سرمایی که می‌خورد دچار بیماری «لارنژیت» می‌شد و هفته‌ها طول می‌کشید تا خوب شود. با این وصف مجبور بود به کارش ادامه دهد، تا جایی که سرانجام صدایش کم کم خراب شد. هیچ نمی‌توانست به صدای خود اعتماد کند. گاه صدایش در وسط آواز می‌شکست یا ناگهان به زمزمه تبدیل می‌شد، آن وقت جمعیت می‌زد زیر خنده و برای او سوت می‌زد. غم و اندوهی که این حالت برای او ایجاد می‌کرد به سلامتش لطمه می‌زد و آخر اعصاب او را خراب کرد. کار او از این لحاظ به جایی رسید که دیگر کم‌تر با او قرارداد می‌بستند و بالاخره روزی رسید که دیگر عملاً قراردادی نداشت. ‏به همین دلیل بود که من در پنج سالگی نخستین بار پا به صحنه گذاشتم. مادرم اصولاً ترجیح می‌داد که شب‌ها مرا با خودش به تئاتر ببرد و در خانه تنهایم نگذارد. او در آن زمان در ‏تماشاخانه‌ی «کانتین» که در «آلدرشات» واقع بود بازی می‌کرد. کانتین آن وقت‌ها تئاتر محقر و کثیفی بود که بیش‌تر مشتریانش سربازان بودند. مشتری‌های لات و ناراحتی که به کم‌ترین بهانه‌ای بازیگران را هو می‌کردند و به باد تمسخر می‌گرفتند. برای بازی‌کنان ‏تماشاخانه‌ها یک هفته در «آلدرشات» ماندن عذاب ‏بزرگی بود. ‏یادم می‌آید که من در اتاقک پشت صحنه بودم وقتی صدای مادرم شکست و به سوتی تبدیل شد که به زحمت از گلویش بیرون می‌آمد. جمعیت شروع کرد به خندیدن و آواز خواندن به مسخره و سوت زدن. همه‌ی این صداها درهم و برهم بود و من خوب نمی‌فهمیدم چه اتفاقی افتاده است. ولی هر دم بر شدت همهمه اضافه می‌شد تا جایی که مادرم مجبور شد صحنه را ترک بگوید. وقتی به اتاقک پشت صحنه آمد بسیار منقلب و ناراحت بود و با مدیر صحنه شروع کرد به دعوا و جر و بحث، و او که چند بار مرا دیده بود جلو دوستان مادرم آواز خوانده‌ام به من گفت به صحنه بروم و جای مادرم را بگیرم. ‏یادم می‌آید که در آن هو و جنجال دست مرا گرفت و به صحنه برد و پس از اینکه چند کلمه‌ای خطاب به جمعیت توضیح داد مرا در صحنه تنها گذاشت و رفت. من در برابر نور خیره کننده‌ی چراغ‌های جلو صحنه و قیافه‌هایی که در دود سیگار گم شده بودند، شروع به آواز خواندن کردم. ارکستری که مرا همراهی می‌کرد اول سردرگم شده بود که من چه می‌خوانم و آخر پیدا کرد. آوازی که من می‌خواندم آواز معروفی بود به نام «جک جونز». ‏درست در وسط‌های آواز بودم که بارانی از سکه به روی صحنه باریدن گرفت. ‏فوراً آواز را قطع کردم و به مردم گفتم اجازه بدهید اول پول‌ها را جمع کنم و بعد دنباله‌ی آواز را بخوانم. این حرف مردم را به شدت به خنده انداخت. مدیر صحنه با دستمالی آمد که در جمع کردن پول‌ها به من کمک کند. خیال کردم پول‌ها را برای خودش می‌برد. تماشاچیان پی به ترس و وحشت من بردند و بیش‌تر خندیدند، مخصوصاً وقتی مدیر با دستمال پول ناپدید شد و من نگران و ناراحت به دنبالش رفتم؛ و برای از سرگرفتن آواز خود به صحنه برنگشتم مگر وقتی که مدیر پول‌ها را به مادرم تحویل داد. آن وقت، خیالم که راحت شد، بسیار خوش و سرحال شدم. خطاب به مردم خوشمزگی کردم، رقصیدم و چند چشمه تقلید درآوردم، ازجمله تقلید صدای مادرم را درآوردم که یک سرود مارش ایرلندی می‌خواند. ‏با کمال سادگی و صداقت، آن وقت که صدای مادرم را در لحظه‌ی گرفتن تقلید می‌کردم از اثری که این تقلید در شنوندگان کرد بسیار متعجب شدم. صدای قهقهه خنده و دست زدن بلند شد و دوباره بارانی از سکه بر صحنه باریدن گرفت و همین که مادرم به روی صحنه آمد تا مرا با خود ببرد با غریو کف زدن‌های ممتد استقبال شد. آن شب، ‏تاریخ نخستین ظهور من و آخرین ظهور مادرم بر صحنه‌ی تماشاخانه بود.

                                                                                چاپلین، چارلی

نظرات 7 + ارسال نظر
عسل سه‌شنبه 20 اسفند 1392 ساعت 00:58 http://asal-ss501.blogfa.com

سلام دوست عزیز ممنون از حضورت باافتخار لینک شدی لطفامنو باعنوان دنیای کوچیک من لینک کنید.
ددصورتیکه لینک وب ما درسایت شماقرارنگیره ادرس وبتون بصورت خودکاراز پیوندهای ماپاک میشه.ممنون

لینک شدید

AliReza سه‌شنبه 20 اسفند 1392 ساعت 14:30 http://diselove.blogfa.com

به نظر من این معلما و استادایی که میگن از تعطیلات عید نهایت استفاده رو بکنین و درساتونو مرور کنین اصن عمه هاشون واسشون مهم نیستن وگرنه چنین حرف هایی نمیزدن!
نظر شما چیه؟!

من با نظر جمع موافقم!!

تنهاترین تنها___Hadi_kolo چهارشنبه 21 اسفند 1392 ساعت 00:38 http://hadi-kolo.blogfa.com/

لینک شدین

شما هم لینک شدید

ღ من و تنهایی ღ پنج‌شنبه 22 اسفند 1392 ساعت 11:35 http://manotahnayii.blogfa.com/

سلام...
وب زیبایی دارید...
لینک شدین...
لطفا با نام وبم لینک کنید...

ممنون
شما هم لینک شدید

هنابلوم پنج‌شنبه 22 اسفند 1392 ساعت 14:28 http://blogfa.hannawinx.com

:میخواهم برایت تنهایی را معنی کنم!

در ساحل کنار دریا ایستاده ای ,

هوای سرد ,

صدای موج

انتظار انتظار انتظار

... ... به خودت می آیی ,

یادت می آید دیگر نه کسی است که از پشت بغلت کند ,

نه دستی که شانه هایت را بگیرد ,

نه صدای که قشنگ تر از صدای دریا باشد

اسم این تنهایی است

وبتون خیلی زیباست

قالب و مطالبش هم همینطور

ممنون میشم به من هم بسری

لینک شدی میشه منو هم لینک کنی

عنوانش استلا بلوم تکنا باشه::

لینک شدی عزیز

bahar پنج‌شنبه 22 اسفند 1392 ساعت 19:54

سلام دوست عزیز
لینک شدید

(اگه دلتنگ خنده ای...)

سلام دوست عزیز ممنون بابت لینک کردن وبلاگم

اما ادرس وب تو نذاشتی تا لینکت کنم

bahar جمعه 23 اسفند 1392 ساعت 13:44 http://hamed-ahangi-fan.blogfa.com/

(اگه دلتنگ خنده ای...)

لینک شدین

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.