ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ
ﺍﺯ ﺩﻭﺵ ﻋﺸﻖ
ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ
ﻋﮑﺲ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻗﺎﺏ
ﯾﺎﺩ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺗﺨﺖ
ﻭ ﻗﻠﺒﻢ ﺭﺍ
ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭ ﺁﯾﻨﻪ ﺍﺕ ..
ﺩﻭﺳﺘﯽ ﭼﻤﺪﺍﻧﯽ ﺷﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ
ﺗﺎ ﻗﺸﻨﮕﯽ ِ ﺯﻧﺪﮔﯽ
ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﺑﻤﺎﻧﺪ
نور که بر صورتم می پاشد ،
آن خستگی ها
فرو شکستگی ها
همه ی سپیدی ها
داستانی از تو دارند ..
این روزها
آیینه دفتر ِ خاطرات من است .
میان این همه فرض های به درد نخور دنیا
فرض کن تو هنوز دوستم داری
و یکی ازهمین پنجشنبه ها
دلت برایم تنگ می شود
فرض کن
هیچ وقت نرفته ای
و تمام این سالها که نبودی شوخی کرده ای
فرض کن
دنیا هنوز به آدم های خیال پرداز وفادار است
و تو
میان چند میلیارد احتمال موجود
یکی از همین پنج شنبه ها
دلت برای من تنگ می شود